باغچه بیدی 29 - نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

فصل بیست ونهم – دارالسلام _تانزانیا

ساعت چهار پرواز داشتیم به دارالسلام . موقع جمع و جور کردن ساکها متوجه شدیم. جدا خرید زیادی داشتیم و امکان بردن و آوردنشون وجود نداره .

با مهندس مشورت کردم که گفت: مشکل غیرقابل حلی نیست ..... دوتا کار میتونیم بکنیم. اول اینکه میتونیم بار اضافی رو بسته بندی بکنیم و بسپریم به انبار هتل و موقع برگشت با خودمون ببریم ایران ........ و راه حل دوم اینه که همه رو بسته بندی کنیم تا همین امروز بفرستم شون به ایران .
راه دوم رو بیشتر پسندیدم ، به فکرم رسید که در اینصورت می تونیم هنگام  برگشت چیزهای بیشتری بعنوان سوغاتی بخریم و به ایران ببریم.
بلافاصله مهندس اقدامات لازم رو با دو سه تا ، تماس تلفنی انجام داد  و ما هم نیم ساعت بعد ....... آن بخش از خرید ها که توی سفر تانزانیا ضروری نبود. بسته بندی وبرای ارسال به مهندس تحویل دادیم  .....
ساعت دو نیم و بعد از خوردن  نهار به سمت فرودگاه آتاتورک حرکت کردیم ....... پرواز راس ساعت  انجام شد و با اختلاف ساعتی که وجود  داشت به ساعت ما هفت و نیم و به ساعت دارالسلام  هفت هواپیما در فرودگاه دارالسلام به زمین نشست. با توجه به اینکه ما از قبل ویزا گرفته بودیم . معطل صف گرفتن ویزا در فرودگاه نشدیم و با  ارائه پرسشنامه هایی که مهندس برای هرکدوم پر کرده بود به همراه گواهی واکسیناسون هپاتید ، مهر ورود رو توی پاسپورتامون زدند و به سالن خروجی رفتیم. اونجا دوست  مهندس قاسمی منتظر ورودمون بود .......
با دوتا ماشین مجهز به کولر گازی ما رو به منطقه تجاری توریستی دارالسلام به نام خیابان ایندیراگاندی منتقل کرد.......
مهندس توضیح داد که اینجا هندی ها کلونی بسیار بزرگی تشکیل دادن و نفوذ بسیار زیادی هم دارند. دوتا خیابان بزرگ این منطقه یکی بنام خانم ایندیرا گاندی نخست وزیر مرحوم هند ودیگرب بنام خود هند (ایندیا) نامگذاری شده ..... محل اقامت ما هتلی به نام رینبوو به معنی رنگین کمان بود .......  هتل در مرکز اداری ؛ تجاری دارالسلام قرار گرفته و تا اسکله اصلی کمتر از یک کیلومترفاصله داشت.
دما محیط خیلی بالا نبود . اما به دلیل مجاورت با اقیانوس کمی دَم داشت ........... شام رو توی هتل خوردیم و استراحت کردیم   .......
صبح روز بعد مهندس توی رستوران هتل یه جلسه معارفه و هماهنگی ترتیب داد که من و سید و ملیحه و نسیم از سمت ما و  تعدادی از دوستان مقیم در تانزانیا که قرار بود. در پیشبرد کارها با ما همکاری کنند تشکیل شد .
قبل از این نشست نکات قابل توجهی از طرف مهندس  مطرح شد که خلاصه و طبقه بندی شده اش این بود ....

  • در تانزانیا سه گروه ایرانی مهاجرو یا ساکن وجود  دارند:
  • قدیمی ترینِ این گروه ها ، شیرازی ها هستند که حدود نهصد  سال پیش به زنگبار که در آن زمان از شلوغترین و آباد ترین بنادر زمان  خودش بود مهاجرت می کنند و ساکن میشن....... این دسته گروه دارای حزبی بنام حزب شیرازیها هستند و در کابینه و مجلس حضور فراکسیونی و اقلیت دارند .
  • گروه دوم بلوچ ها هستند که بین سه  تا چهار قرن سابقه حضور در این کشور رو دارند . آنها اقلیتی بسیار مهم و تاثیر گذار هستند . بگونه ای که صاحب نفوذ ترین فرد تجاری در تانزانیا که در معادلات سیاسی و حتی تعیین رئیس جمهور بسیار موثر است  ...... یک بلوچ تبار ایرانی ست . البته وحدت جامع و کاملی بین بلوچ ها دیده نمیشه ، اما بصورت فردی . افراد صاحب نفوذ زیادی در میانشان وجود  داره.
  • گروه سوم ایرانی هایی هستن که بعد از انقلاب در قالب کارکنان  جهاد سازندگی ، کمیته امداد، جمعیت هلال احمر و یا بصورت شخصی جهت تجارت به اینجا اومدن وماندگار شدن .....

مهندس در پایان این مطالب اشاره کرد .دوستانی که الان اتوی این جلسه حضور دارن از دسته دوم و سوم هستند. به اضافه دوستانی بومی تانزانیا که بدلایل مختلف با زبان فارسی آشنا شده و برخی تا پانزده سال هم در ایران زندگی کردن .
جلسه آغاز شد و توضیحات لازم توسط میزبانان ما در اختیارمون قرار گرفت. نهایتا درانتهای جلسه مقرر شد ؛ ما تا پایان روز یکشنبه به گشت و گذار و آشنایی با محیط و منطقه بپردازیم و از روز دوشنبه دیدارها و ملاقات و گفتگو با مقامات دولتی ، سیاسی و اقتصادی ..............همچنین بازدید از فعالیت های صنعتی و  تجاری و بررسی همکاریهای مشترک یا سرمایه گذاری مستقل آغاز خواهد شد.
با توافق بر سر این این برنامه ، همه آماده شدیم تا برای گردش به یکی از مناطق مناسب ساحلی بریم  .......
پس همکاران محلی خداحافظی کردند و رفتند تا دوشنبه بر گردند .

ما بسمت ، منطقه مورد نظر رفتیم ..... اولین چیزی که در ساحل نظر همه ما رو به خودش جلب کرد ساحل ماسه ای اونجا بود ........ ماسه ها مثل دونه های شکر و برف سفید بود ........... منظره اقیانوس روبرو و درختان نارگیل و موز پشت سر فضایی کاملا زیبا رو بوجود  اورده بود ..... که تا عصر و غروب خورشید و پنهان شدنش در اقیانوس ادامه یافت .
هوا داشت کاملا تاریک میشد که به هتل بر گشتیم. مهندس رستوران لبنانی ها رو پیشنهاد  داد برای خوردن شام  .....
گفت: سفارت ایران هم میهمانان خودش رو بدلیل نبود رستورانی ایرانی به اینجا میآرند .......
مامن بشوخی گفت : پس ما باید یه رستوران ایرانی اینجا افتتاح کنیم .
مهندس گفت: اتفاقا یکی از پیشنهاد های جدی من تاسیس یک فود کورت با محوریت غذاهای ایرانی است .
گفتم : پیشنهاد بدی نیست .
سید با تایید حرفهای ما گفت: یه مجموعه شامل بخش های مختلف با ارائه خوردنی های ایرانی  . مثل انواع چلو؛ پلو و خورشت ها  ، پالوده بستنی . آبمیوه ها ، ......
حرفش روبریدم و گفتم : کله پاچه و سیرایب شیردون .
خندید و گفت : صد درصد .....
مهندس گفت : و غذاهای فست فود
ملیحه حرفمون رو قطع کرد و گفت : بهتر سر میزشام این بحث و ادامه بدیم ..... چون اگه از گرسنگی بمیریم دیگه هیچ کاری نمی تونیم انجام بدیم ........
بلافاصله این مطلب تصویب شد وچون رستوران نزدیک بود ، پیاده به سمت رستوران حرکت کردیم .

 

 

                                                                                                پایان فصل بیست ونهم

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: باغچه بیدی
برچسب‌ها: رمان باغچه بیدیباغچه بیدیباغچهبیدینیروی هوایی پیروزیرمانمیدان باغچه بیدیسرای محله باغچه بیدیمحله باغچه بیدیصلاح الدین احمد لواسانیصلاح الدین احمدلواسانیاحمد لواسانیعاشقانهعشق رمان عشقیرمان عاشقانهرمانقصه عشقعاشقانه

تاريخ : پنج شنبه 23 آبان 1398 | 17:58 | نویسنده : کاتب |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.